JUST GOD

پیله و پرواز
 

A small crack appeared On a cocoon.
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر
شد
.

------------ --------- -

A man sat for hours and watched
Carefully the struggle of the butterfly
To get out of that small crack of cacoon.
شخصی نشست و ساعت ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن

از سوراخ
کوچک پیله را تماشا کرد.

------------ --------- -

Then the butterfly stopped striving .
It seemed that she was exhausted and couidnot go on trying.

آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید

که خسته شده،و
دیگر نمی تواند به
تلاشش ادامه دهد
.

------------ --------- -

The man decided to help the poor creature.
He widened the crack by scissors.
The butterfly came out of cocoon easily, but her body was
Tiny and her wings were wrinkled.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند

و با برش
قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.
پروانه به راحتی از پیله خارج شد،

اما جثه اش
ضعیف و بال هایش چروکیده بودند.

------------ --------- -

The man continued watching the butterfly.
He expected to see her wings become her body.
But it did not happen!

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
.
او
انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود
و از جثه ی او محافظت کند
.
اما
چنین نشد!

------------ --------- -

As a matter of fact,the butterfly to crawl on
The ground for the rest of her life,
For she could never fly.
در واقع پروانه ناچار شد همه ی عمر را روی زمین بخزد

و هر گز
نتوانست با بال هایش پرواز کند.

------------ --------- -

The kind man did not realize that God had arranged the limitation of cocoon.
And also the struggle for butterfly to get out of it,
so that a certain fluid could be discharged from her
body to enable her to fly afterward.
آن شخص مهربان
نفهمید که
محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز

آن را خدا برای
پروانه قرار داده بود،
تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود

و پس از خروج
از پیله به او امکان پرواز دهد.

------------ --------- -

Sometimes struggling is the only thing we need to do .
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا
نیاز داریم.

------------ --------- -

If God had provided us with n easy life to live without any difficulties,
Then we become strong,and could not fly.

اگر خداوند مقرر می کردبدون هیچ مشکلی زندگی کنیم،

فلج می شدیم
،به اندازه ی کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.

------------ --------- -

I asked for strength,and He provided me
with enough difficulties
To become strong.
I asked for knowledge and He provided me
من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راهم قرار
داد، تا قوی شوم.
من دانش خواستم و خداوند مسایلی برای حل کردن به من
داد.

------------ --------- -

I asked for prosperity and promotion,
and He provided me with ability
to think and hands to work.
I asked for bravery ,nd He provided
Me with abstacles to overcome.
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من

قدرت تفکر و زور بازو داد
تا کار کنم.
من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد،

تا آنها را
از میان بردارم.


------------ --------- -

I asked for motivation,and He showed me eople who needed help.
I asked for love and He provided me with opportunity
To give love to others.

من انگیزه خواستم
و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند.
من محبت خواستم و
خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم.

------------ --------- -

I did not get what I wanted…..
But
I was provided with what I needed.

«
من به آنچه خواستم نرسیدم
...
اما آنچه به آن نیاز داشتم ،به من
داده شد

------------ --------- -

این دفعه فقط با یاد خدا میرم جلو آدم بدیم ولی کمکم می کنه

 

 

 

 

بابا یه روز از تولدم گذشت یعنی دیگه قرار نیست تبریک بگی؟؟!!!!

 

کودکی کوزه‌ای شکست و گریست که مرا پای خانه رفتن نیست
چه کنم، اوستاد اگر پرسد کوزه‌ی آب ازوست، از من نیست
زین شکسته شدن، دلم بشکست کار ایام، جز شکستن نیست
چه کنم، گر طلب کند تاوان خجلت و شرم، کم ز مردن نیست
گر نکوهش کند که کوزه چه شد سخنیم از برای گفتن نیست
کاشکی دود آه میدیدم حیف، دل را شکاف و روزن نیست
چیزها دیده و نخواسته‌ام دل من هم دل است، آهن نیست
روی مادر ندیده‌ام هرگز چشم طفل یتیم، روشن نیست
کودکان گریه میکنند و مرا فرصتی بهر گریه کردن نیست
دامن مادران خوش است، چه شد که سر من بهیچ دامن نیست
خواندم از شوق، هر که را مادر گفت با من، که مادر من نیست
از چه، یکدوست بهر من نگذاشت گر که با من، زمانه دشمن نیست
دیشب از من، خجسته روی بتافت کاز چه معنیت، دیبه بر تن نیست
من که دیبا نداشتم همه عمر دیدن، ای دوست، چو شنیدن نیست
طوق خورشید، گر زمرد بود لعل من هم، به هیچ معدن نیست
لعل من چیست، عقده‌های دلم عقد خونین، بهیچ مخزن نیست
اشک من، گوهر بناگوشم اگر گوهری به گردن نیست
کودکان را کلیج هست و مرا نان خشک از برای خوردن نیست
جامه‌ام را به نیم جو نخرند این چنین جامه، جای ارزن نیست
ترسم آنگه دهند پیرهنم که نشانی و نامی از تن نیست

 

 

:|

مرگ من پایان هر چی قصه بود

قصه ی تکراری بود و نبود

بودنم . دارد به آخر می رسد

گور من چشمش به راه این جسد

تا فشارد خاک دامنگیر خاک

جسم بی جان مرا باشد چه باک

چینی نازک تنهایی من .

تخته سنگی است منقش . به زیبایی تن

تا که کوبد طفلکی سنگی به آن

شاید آرد شادی روح و روان